سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله پشتی

سلام رفقا

سلام رفقا خط چه خبر؟

 حال احوال مساعده ایشالاه؟(می دونم درستش ان شاالله می خواستم خودمونی باشه دیگه به قول نمی دونم حافظ یا سعدی بر ما رندان یا زاهدان؟! کلا بر ما خرده مگیر ای شیخ!!!)

دماغا چاغه؟ حتما شما هم مثل من حسابی دلتنگ اون روزا شدید؟ من که از وقتی بر گشتم همه می گن افسرده شدی چه می شه کرد تو دنیای مدرن به عاشقی می گن افسردگی!! تازه جالبتر اینکه به هوس  می گن عشق!

البته اگه افسردگی اینه خدایا افسرده ترم کن.

جدا خودمونیم ها بد جور دلم تنگ شده حسابی هوایی شدم. دلم می خواد یکی در خونمون بزنه بگه اومدم دنبالت بریم مناطق به جان خودم نباشه به جان شما!با سر می رم.

خلاصه رفقا اگه احیانا گذر دلتون به کربلا افتاد حسابی التماس دعا

نمی دونم به وبلاگ مبلاگ ما سری دری مری می زنید یا نه من که همش حواسم پرت این وبلاگه اگه احیانا گذرتون بر کوی دوست افتد یه نظر مظری هم بدید بد نیست من که دچار شکست فلسفی شدم از بس که این باد صبا از جانب شما خبری نیاورد مرا.

خب بسه دیگه باید برم به کارای دیگم برسم شما که حتما با این اشارت های من دلتون وا شد شما هم یه زحمتی بکشید با سر زدن به ما روحمون شاد کنید و سبب تسلی خاطر بازماندگان بشید برامون بنویسید هر چه می خواهد دل شریفتون(جانب ادب رعایت کردم کجاش تحریفه؟)بگو خلاصه که هر چه از جانب دوست رسد خوب است(همین طوری بود دیگه آره؟البته شایدم یه کم وزن شعر قشنگتر کرده باشم.)

حتما به ذوق شاعرانه منم پی بردید خواهش می کنم دست پرورده هستیم!!!حالاکه می بینم شما هم اهل ادبید نوشتم با یک تک بیتی تموم می کنم:

هر جا که هستید امام زمانی باشید الهی-التماس دوآ

 

می خواهم بروم

_تو خود مرا با شهادت آشنا نمودی حال می گویی نرو؟!

_باز هم می گویم نرو

_مگر تو از شهادت می ترسی؟تو مرا آموختی که جز با شهادت نباید رفت حال می گویی نرو!!

_من از شهادت نمی ترسم باز هم می گویم جز با شهادت نباید رفت.

_پس حرف دلت چیست؟ چرا مانع از رفتنم می شوی تو که می دانی دخترت پروانه کربلاست دلش شیدای شلمچه است هویزه اروند طلائیه آه چرا مادر چرا؟!

_از شهادتت نمی ترسم از این که جایی جز در رکاب مهدی زهرا بروی می ترسم همین فقط همین.

اشک اشک فقط اشک ادامه می دهد این غم نامه را

و تازه معنا می شود بهترین مادر...


تقصیر تو چیست؟

 

تقصیر تو نیست مقصر منم

تقصیر تو نیست که تو نیامدی مقصرمنم

 اگر همان اولین جمعه که به غروب رسید و تو نیامدی من از غصه مرده بودم

واگر آخر هر هفته چند جنازه مثل من روی دست جمعه می ماند...

تو تا حالا آمده بودی!

 


هفت سین

یک سال دیگر هم تمام شد و تو نیامدی..

"هفت سین امسال را نذر آمدن تو کردم"

آینه را شکستم شاید خودبینی ام کمتر شود شاید به انتظار نزدیکتر شوم

 ماهی را به دریا سپردم شاید رهایی او یکی از هزاران زندانی ما آدم ها را از بند غرورمان آزاد سازد جای سنبل گلدان ها را پرازنرگس کردم

 جای شمعدان های آینه را با شاخه های یاس عوض کردم

با سین اول به تو سلام دادم:"سلام علی آل یاسین "

سین دوم:سجاده!  سجاده ام را بازکردم در نمازم" ایاک نعبدوایاک نستعین" را صد بار گفتم شاید دست توسلم به دامان تو رسد

 ساعت را روی سفره گذاشتم تا ساعت های نیامدنت را شماره کنم تا ساعت آمدنت را ثانیه به ثانیه انتظارکشم

برای سین چهارم خواستم سبدی بگذارم پر از لحظه هایی که انتظارت را کشیده ام پر از لحظه هایی که به یادت بوده ام پر از لحظه هایی که برای تو بوده ام اما شرمنده ام که سبد را باید خالی بر سر سفره بگذارم که اگر در این سبد لحظه ای تنها یک لحظه می بود ...

تو تا حالا آمده بودی!

 سین پنجم :سرودآمدنت

سین ششم:سبزی بیرق تو

سین هفتم؟؟!!

سلام

سجاده

ساعت

سبد

سرود

سبز بیرق

سین هفتم؟؟

سیمای تو...آری سیمای تو هفتمین سین سفره هفت سین ماست

بیا که بی توهفت سین هم معنا ندارد...


سلام

    نظر

 اینجا کوله پشتی...

یک کوله پشتی پر از آسمان یک کوله پشتی پر از باران

این وبلاگ به یمن آشنایی با شما ایجاد شد با شما همسفران خدایی همسفران کربلایی

نخواستیم ارتباطمون با شما قطع بشه بی سیمتون که وصله ان شاالله

تو این وبلاگ می تونیم خاطرات خوش سفر به کربلا رو مرور کنیم. می تونیم رفاقتمون ادامه بدیم می تونیم از شهدا بگیم از کربلا از آسمون از خدا...

درسته که راهیان نور بانی این وبلاگند اما کوله پشتی با همه رفیقه

دلمون می خواد هر کی مهمون کوله پشتی میشه اینجا با آسمون ازش پذیرایی بشه جای کیک یه تکه از آسمون جلوش بذاریم و جای نوشیدنی براش یه دریا بارون بیاریم

بچه های کوله پشتی تو یه قطعه از آسمون تو همسایگی خورشید درس بارون می خونند

هر وقت هوایی شدی هر وقت کربلایی شدی کوله پشتی منتظر توست...

التماس دعا