می خواهم بروم
_تو خود مرا با شهادت آشنا نمودی حال می گویی نرو؟!
_باز هم می گویم نرو
_مگر تو از شهادت می ترسی؟تو مرا آموختی که جز با شهادت نباید رفت حال می گویی نرو!!
_من از شهادت نمی ترسم باز هم می گویم جز با شهادت نباید رفت.
_پس حرف دلت چیست؟ چرا مانع از رفتنم می شوی تو که می دانی دخترت پروانه کربلاست دلش شیدای شلمچه است هویزه اروند طلائیه آه چرا مادر چرا؟!
_از شهادتت نمی ترسم از این که جایی جز در رکاب مهدی زهرا بروی می ترسم همین فقط همین.
اشک اشک فقط اشک ادامه می دهد این غم نامه را
و تازه معنا می شود بهترین مادر...